بدون عنوان
وقتی سهند تو بازار گریه کرد اونو به بابا سعید دادیم و خودمون تو بازار چرخی زدیم وقتی اومدیم پیش سهنو یک عالمه خوردنی دیدیمکه دوست بابا سعید برای سهند گرفته بود از پسته و بیسگویت گرفته تا کیک و آبمیوه ما یعنی من و عمه نانا تصمیم گرفتیم خوباشو به سهند بدیم بد هاش مال ما پسته مال سهند بقیه مال ما
فداکاری کردیم دیگه بالاخره مادریم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی